تجربه های تازه

شنا در منطقه ی ممنوعه !

به نام خدا بعد از مدت ها ( بیشتر از یک سال ! ) سری به وبلاگ شهاب زدم و از کم کاری این صفحه کمی ناراحت شدم ! . برای شروعی دوباره عکسی از شهاب در منطقه ای ممنوعه برای شنا ؛ تابستان امسال در ساحل محمود آباد ، مازندران :   نویسنده : شهاب  ...
28 دی 1393

کار نیکو کردن از پر کردن است .

به نام خدا  دوشنبه در مدرسه ما آش نذری پخته بودند . همه بچه ها غوغا می کردند . وقتی که آش را آوردند ، یکی از دوستانم به نام " متین عجم " که از روزهای قبل همکلاسی ها به او از روی مسخره بازی می گفتند : "لجن" با خودش یک شیشه کشک آورده بود . من هیچوقت او را  لجن صدا نزده بودم چون از بی ادبی خوشم نمی آید . همه بچه ها از او می خواستند که بهشان کشک بدهد اما او می گفت : شما مرا مسخره کرده اید و من به شما کشک نمی دهم . وقتی من از او کشک خواستم گفت : حتما ، چون من او را مسخره نمی کردم . به او گفتم با کشک یک دایره روی بشقاب آش من بکشد . او هم این کار را کرد . بعد آقای ورزش با یک کشک خشک آمد و یک تکه کشک وسط دایره قبلی گذاشت که خیلی جالب ش...
13 دی 1392

ماجرا های من و بابام !

به نام خدا  من و بابام زیاد با هم بازی می کنیم . اینجا چند عکس از خودم و بابام گذاشتم :   من و بابام در ساحل چابهار در جنوب ایران :     من و بابام وقتی هردومون کچل بودیم :                   این جا بابام میخواد از دندونم که لق شده بود عکس بگیره :          من و بابام در حال برف بازی هستیم ؛ به گلوله برفی دست بابام نگاه کنید و دست من بیچاره رو هم ببینید :      شعار ما : هر موقع من و بابام دعوا میکنیم زود با هم آشتی میکنیم و گرنه من یه کتک گنده می خورم !!! . &nb...
26 آذر 1392

فیزیک

سلام  امروز با بابام رفته بودیم همایش فیزیک . وقتی که توی راه بودیم من خورشید رو دیدم که داشت غروب می کرد . از بابام پرسیدم چرا خورشید که غروب می کنه قرمزه اما وسط آسمان سفیده ؟  بابام گفت : وقتی رسیدیم همایش همین سوال رو بپرس . چون اونجا همه فیزیک بلد هستند و به تو جواب می دن . رفتیم همایش و آخر های سخنرانی ها بابام به من گفت : این آقایی که کنارت نشسته سرگروه همه این معلم های فیزیک است و سوالت رو از ایشان بپرس . من هم پرسیدم . آقای عتیقی هم جواب داد و یک آزمایش گفت که توی خونه انجام بدم . خیلی خوب بود البته تمام حرف های اون آقا رو نفهمیدم اما خوب بود . بابام میگه : بزرگتر بشی میفهمی . تو هنوز یه بچه کوچووووولوووووو هستی ! ...
21 آذر 1392

زامبی هاعلیه گیاهان

به نام خدا  من یک بازی کامپیوتری دارم . به نام " زامبی ها علیه گیاهان . این بازی را من خیلی دوست دارم . آیا میدانستید که این بازی سه نوع دارد . در زمستان ، در تونل زمان و معمولی !                                                                                    این یک زامبی است.اسم انگلیسی بازی من                 است.من باید زامبی هارابکشم.          ...
12 آذر 1392

زعفران

به نام خدا  امسال با بابا ، مامان و گل رخ برای عاشورا رفته بودیم فردوس . ایام عاشورا همزمان بود با برداشت زعفران و من هم به همراه بابا و مامان و بابا آقا یک روز رفتیم که گل زعفران بچینیم . بابا آقا گفت : امروز هر چقدر گل بچینی سهمیه زعفران خانه خودتان است . هوا کمی سرد بود اما خوش گذشت . بعد از چیدن گل ها ، شب پرچم آن ها را جدا کردیم . این هم سهمیه امسال ما برای استفاده در پلو و از همه مهمتر " ته دیگ زعفرانی " که من عاشقشم !!!  ...
3 آذر 1392

میل گنبد

امسال تابستان رفته بودیم مسافرت . وقتی از جنگل گلستان رد شدیم بابا گفت : به گنبد کاوس خیلی نزدیکیم ، بریم این شهر رو هم ببینیم . در گنبد یک برج آجری خیلی بلند بود . راهنمای موزه ی کنار برج گفت : این بلندترین برج آجری در جهان است و هزار سال عمر دارد . این هم عکس های ما کنار برج گنبد : به من و گلی خیلی خوش گذشت . جای شما خالی ! حیف . ...
19 آبان 1392

عکس جذاب !

این عکس رو چند روز قبل گرفتم . با یک دوربین سونی . و عکس جذابی شد . البته بابا این طوری میگه :    دندون های گلی مثل دندون های باب اسفنجی شده ! ...
19 آبان 1392
1